اواسط دهه هفتاد بود. در ستاد تفحص مهران در غرب کشور فعالیت داشتیم. عصربود که یکی از رفقای قدیمی تماس گرفت. او اهل همدان بود. اما از کرمانشاه زنگ می زد. گفت: بلیط گرفته ام. انشاءالله تا غروب به شما ملحق می شوم. ما هم منتظربودیم. نماز مغرب را خواندیم. شام…
بیشتر »