tayyeb

روزی امام حسن(ع) مریض شد و از امیر المؤمنین (ع) انار خواست. حضرت دستش را به سوی ستون مسجد برد و دعایی خواند که فهمیده نشد.

ناگهان همه مشاهده کردند از داخل ستون شاخه هایی بیرون آمد و بر روی آن ها چهار انار بود. امیر المؤمنین(ع)  دو انار به امام حسن (ع) و دو انار به امام حسین (ع) داد و فرمود: این ها از میوه های بهشت است.

یکی از کسانی که ایمانش ضعیف و هنوز در جهالت خویش باقی بود گفت: یا علی، آیا قادر بر این کارها نیز هستی؟ فرمود: آیا من تقسیم کننده ی بهشت و جهنم بین امت محمد (ص) نیستم؟!

ای قسیم نار و جنت، در روزی که همگان چشم به سوی تو دارند ما را نیز از شیعیان خود بشمار.

دلم امروز گواه است کسی می آید

حتم دارم خبری هست… گمانم باید…

فال حافظ هم، هر بار که می گیرم باز

« مژده ای دل که مسیحا نفسی…» می آید!

باید از جاده بپرسم که چرا می رقصد؟

مست موسیقی گامی شده باشد شاید

ماه در دست، به دنبال که این گونه زمین

مست می گردد و یک لحظه نمی آساید؟!.

…گله کم نیست, ولی لب ز سخن خواهم بست

اگر آن چهره به لبخند لبی بگشاید.

“اللهم عجل لولیک الفرج”

یکی از روحانیون می گفت کسی تا به حال به من توهین نکرده که ادبش نکره باشم

زمان شاه رفتم روستایی تبلیغ جوان بودم و پر انرژي از پاسگاه محل منو خواستند

مسئول آنجا گفت این جا چه کار داري گفتم قرآن درس می دهم گفت غلط کردي .

برایم سنگین بود نگاهم به آرم شاه روي کتابی که تدریس می کردم افتاد . کتاب را

برداشتم و بلند داد زدم خفه شو احمق خودت غلط کردي چرا به اعلی حضرت توهین

می کنی تو غلط کردي نه او بی شعور. او بلند شد و امد دهن مرا گرفت برخی از کادري

ها و سربازان به اتاق ریختند گفتند چی شده گفتم به اعلی حضرت ….هنوز حرفم تمام

نشده بود که او آنها را از اتاق بیرون کرد گفت تا روزي که این جا هستی مشکل درست

نکن برو قرآن را تدریس کن برو.