‍ امشب سخن ازجان جهان بایدگفت

توصیف رسول(ص) انس و جان باید گفت

در شـــام  ولادت دو  قـطب عالم

تبریک به  صــاحب الزمان (عج) باید گفت
ولادت با سعادت حضرت محمد(ص)

و امام جعفر صادق (ع)بر تمامی 

مسلمانان جهان تبریک و تهنیت باد …


موضوعات: محرم
   جمعه 26 آذر 13952 نظر »

قال رسول الله صلي الله… : أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْت » ( شيخ صدوق/ أمالي الصدوق/ ص:268). 

 

برکات ذکر صلوات 

وقتي جبرائيل خدمت حضرت ابراهيم عليه السلام آمد عرضه داشت که خداي متعال بنده اي را به عنوان دوست خودش انتخاب کرده است. حضرت ابراهيم بلادرنگ سوال کرد که دوست خدا کيست؟ جبرئيل به حضرت ابراهيم گفت: اگر دوست خدا را بشناسي چه کار مي کني؟ گفت: سعي مي کنم همه عمرم در خدمتش باشم. جبرئيل گفت: به تو بشارت بدهم که دوست خدا خود شما هستيد. حالا چرا حضرت ابراهيم عليه السلام دوست خدا شده است؟ امام حسن عسگري مي فرمايد: «إِنَّمَا اتَّخَذَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا لِكَثْرَةِ صَلَاتِهِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ» (شيخ حرعاملي/ وسائل الشيعة/ ج7/ ص:192). براي اين که حضرت ابراهيم زياد صلوات بر محمد و آل محمد مي فرستاد. پس از اين بيان امام يازدهم نتيجه مي گيريم که يکي از چيزهايي که ما را به دوستي خدا و مقام محبت خدا مي رساند مداومت بر اين ذکر شريف است. در ميان مستحبات يکي از بهترين اعمال مستحب اين ذکر شريف، خصوصاً در مدينه در محضر پيامبر خدا و اهل بيت عليه السلام هست.


موضوعات: محرم
   جمعه 26 آذر 1395نظر دهید »

در مفاتیح الجنان، بخش اعمال ماه ربیع‌الاول، اعمال روز ۱۷ربیع‌الاول چند عمل آمده است که خدمتتان عرض می‌کنم. اگر تصمیم بگیرید، می‌توانید انجام دهید.

1⃣غسل‌ کنید.

2⃣روزه‌ بگیرید. روایت دارد ثواب روزۀ این یک روز معادل روزۀ یک سال است.

3⃣زیارت پیامبر گرامی اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را تلاوت کنید. چه در مدینه باشید و از نزدیک زیارت کنید، چه دور. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) زیارتی از راه دور دارند که در مفاتیح الجنان وارد شده است. برای این روز، زیارت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) هم وارد شده است. اگر کسی می‌تواند، در نجف به زیارتشان نائل شود و اگر نمی‌تواند، از دور سلامی خدمت حضرت بدهد. 

🔸پیشنهاد می‌کنم زیارت امین‌الله را بخوانید و اگر حوصلۀ بیشتری داشتید، زیارت جامعۀ کبیره را به نیت[زیارت] امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) تلاوت کنید.

💠روز بسیار بزرگ و پربرکتی است، انسان باید این روز را تعظیم و تکریم کند، صدقه و خیرات بدهد و دل مؤمنان را مسرور کند


موضوعات: محرم
   جمعه 26 آذر 1395نظر دهید »

​تمام راه وجودم پراز استرس بود و بس،حتی،صدای راننده،دوستان بغل دستیم را نمیشنیدم، در خودم غرق بودم، خدایا چه می شود، و باید چه شود، نمیدانم چه کنم تا آرامش یابم فقط نجوایی در گوشم زمزمه می کرد: تو می توانی، اگر بخواهی، آری اینگونه شدکه جرأت پیدا کردم تا این مسیر عشق را طی نمایم.

سال سوم طبلگی ام بود که در ایام محرم از طرف اداره آموزش و پروش  برای مدارس روستاهای دور افتاده یکی از شهرستان های همجوارمان درخواست سخنران و مداح در دهه اول محرم از حوزه مان داده شد.

معاون فرهنگی مدرسه، اسامی آنهایی که توانمندی  این کار را داشته اند اعلام نمود، در لیستی که در دست داشت نام خود را نیز مشاهده نمودم، راضی به این کار نبودم،هم به عنوان مداح و سخنران در مدارس به عنوان مبلغ کارکنم، تنها کسی بودم که به عنوان مداح و سخنران باید عازم میشد،بهانه های مختلفی آوردم تا مخالفت خود را اعلام نمایم، یک بار گفتم، من که تابحال مداحی نکرده ام، سخنرانی باشد می توانم، یکی رابه عنوان مداح، همراه من بفرستید قابل تحمل تر است،،یا اینکه اگر هم به عنوان سخنران باشم من چیز زیادی از عاشورا وامام حسین(علیه السلام)،شبهات محرم نمی دانم این منصب کسی را می خواهد که اطلاعات عمومی بالایی داشته باشد، خلاصه هر بهانه ای می تراشیدم، مورد قبول واقع نمیشد که نمیشد، تا اینکه دو سه روز مانده به عازم شدن از ما خواستند که والدینمان با مدیر حوزه تماس بگیرند و رضایت خود را از رفتن فرزندشان به این سفر تبلیغی اعلام نمایند،یهو جرقه ای در ذهنم ایجاد شد اینجا جای مناسبی است تا با مادرم صحبت کنم و از ایشان بخواهم مخالفت خود را اعلام نماید. مادرم بنده خدا بی سواد بود و نمی توانست شماره بگیرد باید خودم بامنزل تماس می گرفتم و گوشی را به مدیر محترم حوزه مان می دادم تا با مادرم صحبت کند، تا این شد فکری به ذهنم خطور کرد، برادرم معلم است حتما حرفش نزد مادرم خریدار دارد با او تماس گرفتم و داستان رفتنم را تعریف کردم گفتم من راضی نیستم ، ته دلم راضی به این کار نیست، این کار سخت است، من درس دارم، از درسهایم عقب می مانم و تازه زمستان است و جاده هام مشکل است و صعب العبور، برادرم قبول کرد تا حرفهایم را یا به مادرم انتقال دهد و یا به مدیر حوزه.

دلشوره عجیبی داشتم، چیزی ذهنم را متشوش  میکرد، نکند امام حسین(علیه السلام)از دستم دلگیروناراحت شود،از یک طرف امام حسین نظرکرد و اما من لیاقت نداشتم، و از یک طرف دیگر توانایی این کار را نداشتم در خودم نمیدیدم به عنوان مداح که نه، ولی به عنوان سخنران در مجلس امام حاضر شوم، همه با من صحبت می کردند تا متقاعدم نمایند به قبول این دعوت.

-باید از یک جایی شروع کرد، استرس را باید گذاشت کنار…

بیچاره معاون فرهنگیمان چقدر حرص میخورد از امتناع من به رفتن، میگفت اگر نروی نیرو کم داریم ، من چه کسی را باید بفرستم،به خاطر امام حسین(ع) قبول کن!و کلی حرفهای دیگرتا قانع شدم اما به این شرط که مداحی نمیکنم سخنرانی باشد چرا.

حال باید چطور اطلاعاتم را بیفزایم، اگر شبهه ای مطرح شود چگونه پاسخ دهم، هرکس راهنمایی ام میکرد بالاخره از کتابخانه حوزه نرم افزار امام حسین (ع) را به امانت گرفتم، تنها راهی بود که به تمامی مطالب به صورت یکجا و فشرده دسترسی داشتم.

به خودم قبولاندم که می توانم و با توکل به خدا پیش میروم، همه چیز مهیا بود برای رفتن تا اینکه یک روز مانده به عزیمت این سفر تبلیغی، مدیر حوزه مان که بعدا معلوم شده بود برادرم با ایشان تماس گرفتند به من گفت اگر والدینتان رضایت  ندارند نمی خواهد، اجباری در کار نیست، دلم شکست، حالا که من با تمام وجود آماده رفتن شدم و قانع به اینکه می شود در مجلس امام حسین دم زد و ناله سر داد حال به هر صورت ممکنه(سخنرانی،بیان احکام شرعی، پاسخگویی به مسائل شرعی)، دلم رفتنی شده بود، تازه فهمیدم که چقدر عجولانه فکر کردم، آن تماس به جا نبود…

گفتم: نه من میروم، بنده خداها رضایت من برایشان مهم بود که حل شد، نه من می روم.

 تا اینکه قسمت شد در این سفر تبلیغی دوستانم را یاری کنم.

چه حس عجیبی بود، وسایلم را آماده کردم یک ساک پراز کتابچه و کتاب، به خاطر اینکه من نه گوشی اندرویدی،تبلت یا لپ تاپی داشتم تا از آن نرم افزار بتوانم استفاده کنم،مجبور شدم از کتاب استفاده کنم، متن سخنرانی شب اول را یادداشت نمودم، بقیه می ماند در طول سفر، خلاصه با تمام ماجراهایی که برای رفتم پیش آمده بود و چه غرولندهایی که زیر لب داشتم سفر آغاز شده بود.

هرچه به محل نزدیک میشدم تپش قلبم بیشتر میشد،حس عجیبی داشتم اولین حضور تبلیغیم در ماه محرم برای آقا امام حسین(علیه السلام)،به محل مقصد مورد نظر رسیدیم ،ابتدا باید به ادره آموزش و پرورش منطقه پول از شهرستان نوشهرمیرفتیم هماهنگیهای لازمه انجام میشد و بعد به مدارس مربوطه اعزام میشدیم، بعد از هماهنگی ها،ماشین ها در محوطه اداره حاضر بودند تا من و دوستم را تا مدرسه مورد نظر همراهی کنند،البته دوستان دیگر من هریک به مدارس دیگری اعزامم شدند،راه افتادیم،حمل ساک پر از کتاب و دفترچه و لباس برایم سنگین بودو طاقت فرسا، خجالت می کشیدم به راننده بگویم حداقل  کیفم را تا داخل ماشین حمل کند بالاخره به مدرسه ای که باید آنجا تبلیغ میکردیم رسیدیم،یادم نمیرود مسیر پراز برف زمستانی بود،من با دیدن برف ترسیدم که شاید نتوانم سرمای آنجا را تحمل کنم،دل را به دریا زده و وارد محوطه مدرسه شدیم،پیدا کردن مدیر مدرسه و هماهنگی لازمه با مدیر مدرسه یه کم طول کشید،مدیر مدرسه تا من و دوستم را دید جا خورد انتظار چهره جاافتاده تر ازما را داشتند، بنده خداها چیزی نگفتند اما از چهره شان هویدا بود و سؤال برانگیز، که چه نیروی جوانی برای تبلیغ فرستاده شدند، از صحبتهای مدیر متوجه شدیم که آنها درخواست مداح  و روضه خوان برای مراسم خوابگاه مدرسه شان داشتند و چیزی که من ترس از شنیدنش داشتم،مداحی و روضه خوانی بود که من بلد نبودم البته صدا داشتم اما برای مداحی بدرد نمیخورد،با اکراه موافقت کردند که بنده سخنرانی  کنم با این قول که کوتاه و مختصر باشد.

موقع نماز مغرب و عشاء شد و ازما درخواست کردند که یکی از ماها(من و دوستم)به عنوان امامت جماعت حاضر شود،چون در خوابگاه حوزه نیز گهگاهی امام جماعت میشدم،برایم این کار سخت نبود،چه حس زیبا و غیر قابل وصف با بچه هایی که با دلی پاک و چهره ای معصوم نماز جماعت برگزار کنی و تو امام جماعت باشی و از این سعادت بیشتر چه میخواستم،بعد از نماز نوبت به سخنرانی من رسید استرس شدیدی داشتم معلم ها،مدیر،سرپرست شب نیز در خوابگاه حضور داشتند اولین تجربه ،یادم آمد که معاون فرهنگی مان پیشنهادی برای رفع استرس و قوت قلبم قبل سخنرانی داده بود که وضو بگیر،کمی از تربت امام حسین را زیر لب بگذار و دعا  بخوان پیشنهادش را چرا کردم،خدا رو شکر شب اول به خیر گذشت،تا اینکه برای شب دوم مدیر مدرسه موضوعی راجع به دوستیهای جنس مخالف پیشنهاد کردند که به دیده منت پذیرفتم،از حدیث از امام حسین شروع کردم ویژگی های دوست خوب را متذکر شدم و بعد به اصل موضوع پرداختم،بالاخره سخنرانی با تمام کم و کاستی و خوبیها و بدیهایش تمام شد چه شبهایی را در سرما آنجا یخ زدیم،با یک پتو آن هم در آن سرمای برف روستا،واقعا بی انصافی بود به خاطر طلبه بودنمان و دیدگاهی که در نزد عوام بود سکوت کردیم،چه گذشت برما، تحمل کردیم جایی که ما بودیم آنتن ها قطع میشد مجبور بودیم در حیاط مدرسه که با برف مستور شده بود دنبال آنتن موبایلمان بگردیم و به خانواده اطلاع دهیم که نگران نباشند، ما حالمان خوب است، اگر جواب ندادیم قضیه از این قرار است،سوز و سرمای آن شب هرگز از یادم نمیرود، البته الان برایم همه ی آن اتفاقها خاطره ای شد ماندنی، وقت استراحت  بچه ها،یک گشتی در روستا میزدیم عجیب اینکه، روستای به این کوچکی  چندین امام زاده داشت،من هم از این موقعیت استفاده کردم، و به زیارت این اماکن متبرکه میرفتم،در مسیر گشت یک ساعتمان با پیرزنی آشنا شدیم که در یک خانه محقر درآن سرمای سوزناک زمستانی و جاده های یخبندان بدون آب زندگی میکرد، البته برای آوردن آب باید مردم تا چشمه طی طریق میکرد  و مسیری می پیمودند،تجربه زیبایی بود  در اطراف روستا مکان تفریحی به نام کندلوس داشت که در این برف، سختی را به جان خریدیم و با دوستم روانه شدیم،سرما امان نداد و زود منطقه را به سمت مدرسه ترک کردیم،در بین راه با دخترک مغازه داری که سوپری آنجا بود آشنا شدیم و وقت استراحت مان را آنجا اطراق میبکردیم صحبتهایمان تا به جایی رسید که  او را تشویق به خواندن دروس حوزوی کردیم، حیف از اینکه دیپلم نگرفته بود. 

خلاصه برنامه مان با خوشی و خوبی به اتمام رسید،از آن موقع بود که جرأت سخنوری  پیداکردم و خرسند از اینکه شروع آن از محرم و مجلس امام حسین علیه السلام بود،از آن به بعد محرم سالهای بعد  نیز بدون هیچ تردیدی هرجا سخنران میخواستند و اگر ازمن درخواست میشد با کمال میل میپذیرفتم.

عالم همه خاک کربلا بایدمان                           پیوسته به لب خدا خدا بایدمان

تا پاک شود، زمین زابنای یزید                          همواره حسین، مقتدا بایدمان


موضوعات: مناسبتها, محرم
   چهارشنبه 10 آذر 1395نظر دهید »
فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31
جستجو
مدح

کاربران آنلاین